ساده مثل آب دنیا ترکیبی است از خوب و بد ، زشت و زیبا ولی رویهم رفته شیرین است مثل گیاه نیشکر ممکنه همه قسمتهاش شیرین نباشه اما در نهایت نتیجش میشه شکر مطلبی جالب و قابل تأمل در سایت نیک آنلاین دیدم که عین اون رو براتون میارم من هیچ توضیحی براش ندارم : «یکی هست در محله ی ما!!! گُل ... این زیبای آفرینش ،دیدنش آرامت میکند ، گل... و پرندگانی که میخوانند ، و پروانه هایی که تعدادشان کم شده است و کس نمیداند چرا. بعضیها مثل گل می مانند ؛دیدنشان آرامش بخش است ؛ و شنیدن صدای بعضیها ؛ چون پرندگان به تو اطمینان میدهد که همه چیز آرام است و زیبا . آب ... بودنش و جاری اش شوقی کودکانه در دلت بر می انگیزاند و همین شوق است که وادارت میکند به آب بزنی اگرچه فقط دست و پایت را. عشق... گل را زیبا میکند ، آواز پرندگان را جاری و آب را آواز میسازد . عشق... که اگر همان باشد که فکر میکردی قدرتت میدهد نه برای تخریب بلکه برای باز کردن راه در دل کوه که آدمیان به سلامت از آنجا بگذرند... و چه صبح زیباییست امروز هرچند همه چیز طبق خواسته من نیست . ذهنم را میخواهم به گل و دوستانش و به آب و جاری اش محدود کنم بگذار بگویند ذهنش محدود است مرا چه باک که دنیایم آرام است ... .روزتان خوش باشد ، گوشتان را بر بعضی حرفها ببندید و از امروزتان شوق برچینید... دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:گل ، آفرینش ، پرندگان ، پروانه ، آب ، آواز ، کوه ، صبح ، زیبا، شوق , :: 8:47
ایرانی مینویسم و پاک میکنم مینویسم و پاک میکنم .خوب شد اینجا نوشتن نیاز به کاغذ ندارد . همه چیز تکراری شده ، نمیدونیم چی مخواهیم و دنبال چی اومده بودیم حتی حس غصه خوردن هم نداریم و چه خوب شد پینوکیو فقط یه قصه بود وگرنه دماغ هممون تا حالا خیلی دراز شده بود .و خودمون نمیدونیم کی دنیای ما رو به اینجا رسوند ه!؟ آدمای اطراف ما با اینکه خیلی متنوع شدن و رنگارنگ اما تو خیلی چیزا شبیه هم هستن: زبونا چرب تر و نرم شده ، گفتن دوستت دارم چقدر زیاد شده ، موبایلا همه سایلنت! در حالیکه بوق اتومبیلهایمان هر روز بلندتر!!؟چشمها همه اغواگر و یادم رفت بگویم شعر کوتاه :کی بود کی بود من نبودم رو همه یادگرفتیم،این است حکایت این روزهای ما... ساز ، ساز ، ساز ...زخمه ای که بر آن میزنی تا نوایش آرامت کند شاید . این روزها ساعات دلتنگی همه زیاد شده است . صدای شکستن دلها از بوق اتومبیلها سبقت گرفته و ... . دل من هم خیلی پر است انگار که گاه و بیگاه چشمانم را به گریه وا میدارد . دل ... این تپنده در سینه که گاهی میشکند و گاهی میشکاند عجیب است هیچکس حواسش بخودش نیست . با همه گرفتاریها اما آدمیان انگار دست از ایرادگیری همدیگر برنمیدارند و این ... . روزی مجنون همچون همیشه در سودای لیلی با خود زمزمه ای میکرد و بی توجه به اطراف ، میرفت و انگار کسی را نمیدید . وارد مسجد شد . عابدی به نماز ایستاده بود . مجنون از روی سجاده عابد! گذشت . عابد بانگ برآورد که ای ... مگر کوری ...مگر نمی بینی با خدای خود راز و نیاز میکنم و نهیب زد که تو ارتباط من با خدایم را قطع کردی! مجنون متحیرانه برگشت گفت: من در اندیشه لیلی چنان از دنیا بریده بودم که ندیدم و ندانستم کجایم تو که در اندیشه خدای لیلی بودی چگونه شد که حواست ...!!! بیایید بیش از دیگران حواسمان به خودمان باشد یاحق... جهان سوم جایی نیست که آدماش از گرسنگی میمیرن . جهان سوم جاییه که یادگیرها کامل نیست . جاییه که بیشتر از اینکه فکر کنن نگاه میکنند بیشتر از اینکه خلاق باشن مقلدن بیشتر از اینکه بشنون حرف میزنن . لباساشون تغییر کرده خوردنشون و ذائقه هاشون عوض شده اما فکرشون نه . جهان سوم جاییه که زود هیجانی میشن و زود سرد میشن عین آبگرمکن گازی تا شیر گرمشو باز کنی روشن میشه و به محض بستن خاموش . حرفای قشنگ یاد گرفتیم لباسای قشنگ خریدیم اما یاد نگرفتیم که این حرفا واسه مخ زدن نیست واسه انسانیته . خب کسیم نبود یادمون بده . نمیدونم تقصیر کی بوده که ما هنوز کوچه پس کوچه های مدرنیته رو کامل طی نکرده یهو پریدیم وسط اتوبانهای ارتباطات و فن آوری . میان بر زدیم اما کاش نمیزدیم .همین وبلاگها رو که بخونید میبینید پر از حرفای عاشقانه و .. . از اونطرفم شعارهای پرطمطراق واسه جمع کردن رأی ولی .. نمیدونم چرا ما اینقد به حرفای قشنگ معتاد شدیم واقعا نمیدونم . یه کم بخاطر خودمون فکر کنیم این دلهای شکسته ای که روز به روز داره زیاد میشه نتیجه حرفای قشنگ و ـ البته فقط حرف ـ آبکی ماست . من میگم جلوی کسانی که حرف قشنگ میزنن رو که نمیشه گرفت بهتره ما ذائقمون رو عوض کنیم . یاد بگیریم حرفای قشنگ فقط برا گوش کردنه و بس . دلدادگی هفت خوان داره که حرف فقط اولشه. آهای توئی که پشت میزت لم دادی یادت نره چقدر تملق کردی و خواهش و التماس تا اینجا نشوندنت . یادت باشه زیاد اینجا نمیمونی چون خیلیا سر صف وایسادن.... بنظرتون ما جهان سومی هستیم ?چرا بله چرا خیر؟؟ پنج شنبه 14 فروردين 1393برچسب:جهان سوم , عصر مدرن ,حرفای قشنگ , آبگرمکن گازی , دلدادگی , هفت خوان , انسانیت, :: 11:26
ایرانی نمیدونم بعضیا چه اصراری دارن برا مردن . وقتی قراره بالاخره بمیریم چه اصراری داریم که به پیشوازش بریم . میدونم شاید بعضی از شما تحمل نامردمی ها و ناملایمتها را ندارید اما دوست عزیز هر کس به اندازه خودش در ساختن دنیا و انسانیت سهمی داره . پس تو هم در ساختن چیزی که فکر میکنی درسته سهمتو ادا کن . از اونجایی که گذر زمان فراموشی رو برای انسان بهمراه داره پس عزیز دلم فکر تنبیه دیگران رو با کشتن خودت، از یاد ببر . همیشه راه سومی هم وجود داره . اون راه رو پیدا کن . بعضی وقتها اینقدر دنیامونو کوچیک میکنیم که از دست دادن یه نفر یا یه موقعیت را مساوی با از دست دادن هستیمون میدونیم ولی اینطور نیست . فقط کافیه دنیای پیرامونتو بزرگتر کنی و خودت باشی . هر وقت دلت گرفت بشین و گریه کن و به زمین و زمان بد و بیراه بگو اما سبکتر که شدی باز بگو نقطه سر خط و دوباره شروع کن .اما یادت باشه اینبار اشتباه قبل رو تکرار نکنی . یادت باشه هر کسی لیاقت تو رو نداره ... سلام امروز پنجشنبه هوا یه کم سرده ، تا دیشب بارون بود .از یه کتاب یه چیزایی براتون میخونم :تو رختخواب که بودم یاد گذشته های خودم افتادم . تو فامیل ما همسن و سالهای من نسبتا زیاد بود . پدر من آدم بزرگی بود ولی زود رفت . بعد از اون خیلی چیزا عوض شد مفصله الان نمیشه همشو گفت اما تا اینجا میگم که حتی خونمونم ازمون گرفتن. رقابت فامیلی زیاد بود موقع کنکور بود . حتی یادمه واسه اینکه من نتونم درس بخونم یکی از همین فامیل مرتب میومد خونمون . من جایی واسه درس خوندن نداشتم . اینجوری اون خیلی از روزها رو ازم میگرفت . مادر من بخاطر ما خیلی می ترسید همش میترسید بلایی سرمون بیارن . واسه همین سعی میکرد با اونا مدارا کنه و دلشونو بدست بیاره . به هرحال من بخاطر اشکای مادرم و موقعیتی که برامون بود چنان از درون داغون بودم که نگو و نپرس . اما تصمیم داشتم غصه خوردنو بذارم واسه بعد و هرطور شده آدم موفقی بشم این شرایط رو عوض کنم . از شدت گرما لباسهامو درمیاوردم و تو حموم مینشستم میخوندم . تا خسته میشدم یاد مادرم میافتادم . باورتون نمیشه خیلی وقتا بود که با خواهرم وقتی تنها بودیم مینشستیم و گریه میکردیم و واسه هم درد و دل میکردیم. یاد نامردمیهای فامیل که می افتادم دوباره جون میگرفتم و تلاش میکردم . نتایج رو که زدن ادامه مطلب ... امروز بعد از سالها که مجددا موضوعی رو میخوندم حیفم اومد براتون بازگو نکنم .هزاران سال پیش بانوی زیبای ایرانی بخاطر نجابتش جان خودش را از دست داد و چاپلوسان همیشگی تاریخ در برافروختن آتش قتل او در صدر قرار داشتند و این فرد کسی نیست جز ملکه وشتی یا واستی همسر خشایارشاه .«در کتابی درباره این داستان آمده است: «شاه ایران زمین که در پایان جشن ۱۸۰ روزه از باده نوشی بدمست شده بود، در هنگام بدمستی، شهبانو "وشتی" را میطلبد تا او را به اغیار بنمایاند. ملکه از این دستور گستاخانه شاه سر باز میزند و شاه خشمگین، او را از شهبانویی ساقط میكند و او را به دست جلاد می سپارد.»امروز 13 فروردین هزار و سیصد و نود سه . اینجا هم بارونه . از قدیم الایام ایرانیا سیزده رو عدد خوش یمنی نمیدونن . حالا ممکنه به دلیل وقع اتفاق ناخوشایند در همچنینی روزی یا به هر دلیل دیگه ای باشه . این فقط مربوط به سیزده نیست کما اینکه بعضی اعداد رو خوش یمن میدونن مثل 7 . در فرهنگهای دیگه هم این چیزا هست اعداد دیگه ای رو خوب و اعدادی رو بد میدونن . اما تا سالها پیش گریز از سیزده اینقدر شایع بود که پلاکهای سیزده رو شهرداری بصورت 1+12 مینوشت . همین حساسیت موجب شد روز سیزده فروردین رو حتما بیرون از خونه بگذرونن و به اصظلاح سیزده بدر . اما تا جاییکه من میدونم دلیل علمی و منطقی پشتش نیست و هیچ ضرورتی برای نحس و نامبارک بودن این عدد و یا در خانه ماندن در چنین روزی وجود ندارد . چیزی که من متوجه شدم اینکه یه سری حوادث و اتفاقات یا حرفهای عده ای در میان مردم موجب چنین اعتقاداتی هست که بیشتر به افکار ابتدایی بشر برمیگرده . اینکه وقتی علت چیزی را نمیداند یا توانایی کاری را ندارد اون رو به تقدیر و قسمت و دنیای ماوراءالطبیعه و متافیزیک نسبت میده . از این دست مسائل در فرهنگ ما کم به چشم نمیخورد مثلا همین هنر نزد ایرانیان است و بس یا اینکه گفته میشه ضریب هوشی ایرانیان از همه دنیا بالاتر است و .. . درسته که ما دارای تمدن کهن و فرهنگ دیرینه ای هستیم و جزو اولین تمدنهای بشری محسوب میشویم اما در نظر بگیرید عدالت خداوندی اقتضا نمیکند که برخی ابناء بشر رو به برخی دیگر از نظر ویژگیهایی برتری بده . تفاوتها هست اما اینکه یه سری چیزا رو فقط به عده خاصی بده اصلا چنین چیزی نیست . همه اینا اکتسابی و در پی تجربه بوجود میان برا همینه چون ما زودتر از دیگران صاحب تمدن و علم شدیم یک سری چیزها رو تبحر بیشتری توش داشتیم ولی در نظر بگیرید در قرون جدید بیشتر ساخته های بشری از اونور آب وارد میشن پس آیا دلیل برتری اوناس !!؟؟ خیر دلیلش اینه که ما گاهاً تو فکر و خیال و گذشته های خودمون میمونیم و دلمونو به داشته های گذشتمون خوش میکنیم . اینا رو گفتم که بدونیدنباید هر چیزی را برای خودمون تابو(مقدس و ممنوع) کنیم . چه تو خونه موندید چه بیرون رفتید روز خوشی را برایتان آرزو میکنم. چهار شنبه 13 فروردين 1393برچسب:سیزده بدر ـ فروردین ـ تابو ـ خداوند ـ هنر ـ تقدیر ـ شهرداری ـ پلاک ـ , :: 11:51
ایرانی من دو روزی هست که برگشتم اما نشد بنویسم . سال نو خورشیدی اومد و ایشالله براتون پر از شادی و اتفاقات خوب باشه . روزها میان و میگذرن و خوب یا بد عمر ماست که در حال سپری شدنه اما اینا اصلا مهم نیست ، مهم همین لحظاتیه که داریم و خواهیم داشت و مهمتر اینکه بتونیم این لحظات رو به بهترین شکل بگذرونیم که هم لذت ببریم و هم وجدان انسانیمون آروم باشه . میخوام یه خبر بهتون بدم نمیدونم بدردتون میخوره یا نه اما میگم شاید علاقه مندانی باشن که بخوان همکاری کنن . ایشالله عمری باقی باشه و همه چی طبق روال پیش بره تو همین چند روز یه سایت راه اندازی میکنیم با موضوع فرهنگی اجتماعی و در واقع گوناگون . اگر علاقه مند هستید میتونید برا همکاری و گرفتن ستون برای خودتون یا شهرتون اعلام آمادگی کنید . بگذریم . اینجا الان بارونه و خیلی دوست دارم بشینم و کتابی رو که بیش از ده ساله نتونستم تمومش کنم به پایان ببرم اما نمیدونم چرا اینقدر کند پیش میره لامصب . خب انگار حس نوشتن نیست فعلا ....
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها
تبادل لینک
هوشمند
|
|||||||||||||||||
|