ساده مثل آب دنیا ترکیبی است از خوب و بد ، زشت و زیبا ولی رویهم رفته شیرین است مثل گیاه نیشکر ممکنه همه قسمتهاش شیرین نباشه اما در نهایت نتیجش میشه شکر میدونی فرق من و تو رو میشه خیلی خلاصه اینطوری بیان کرد: تو بقول خودت میگی هرچی برامون بهتره و خیره پیش بیاد یجورایی سود و زیانی عمل میکنی اما من میگم اگه یه روزی خدا بخاطر چیزی که دوستم داره به جهنم تهدیدم کرد ازش طلب بهشت نمیکنم و همون جهنم رو ترجیح میدم میدونی چرا چون تو جهنمم که منو بذاره باز برای خودم یه گوششو اونجوری که بخوام درست میکنم این درحالیه که به چیزی که خودم فکر میکردم درسته هم رسیدم نه چیزی که خدا یا هر کس دیگه برام انتخاب کرده ... فرق من و تو اینه که من هیچوقت دنبال مصلحت و قسمت نیستم و بیشتر فکر میکنم انتخاب خودم و دیگران مهمترین عامل و عنصر در زندگیه ، برا همین از کسی بخاطر رفتارش یا حرفاش گله نمیکنم و مقصر نمیدونمش . هرکاری کردم مسئولیتشم بعهده میگیرم ولو جهنم جزای کارم باشه . تو هم برو... آخه تو هم یه آدمی مثل بقیه آدما، تو هم دل داری مثل خود من ، حقته که به آیندت و به خیلی چیزای دیگه فکر کنی . حقته که با دلتنگی از کسی که دوستش داری و بهش عادت کردی بخاطر بعضی چیزای دیگه بگذری . حق داری بین اونی که شاید از لحاظ احساسی بهش نزدیکی و دیگرانی که برات مهمترن ، پا روی بعضی چیزا بذاری . راستش شاید منم جای تو بودم دچار تردید می شدم . برو بخاطر هرکسی که برات مهمه مادر پدر خانواده آینده یا هر چیز دیگر... اما بخاطر اینکه دیوار بی اعتمادی بیشتر از این بین آدمها خراب نشه دوست داشتم بهم میگفتی آره دوستت دارم اما با تو ممکنه به بعضی خواسته هام نرسم . باور کن اینجوری کمتر اذیت میشدم تا اینکه کسی بخواد بخاطر ناراحت نکردن و نشکستن دلم چیزایی رو بهم بگه که خودشم میدونه همه واقعیت نیست . آره بهت حق میدم تو هم برو... میدونم بازم آدمای خوب مثل تو پیدا میشه آدمایی که بخاطر رنجوندن ناخواسته دیگران اشک از چشمهاشون سرازیر میشه . برو و به هیچ چیزی غیر از آرزوهات و آیندت فکر نکن . برات آرزوهای خوب دارم و به خدا میسپارمت و چون میدونم از حالا ببعد کسی هست که مواظبت باشه نگران نیستم . بالاخره یه جای کوچیک توی این دنیا گیر منم میاد و یادت نره برای یه مسافر همیشه جاده ها هستن ... چقدر تشویش دارم، چقدر احساس ناامنی میکنم و ترسی نهفته که سعی در پنهان کردنش دارم اما بیقرارم مثل کودکی که تنها مانده و منتظر است تا والدینش برگردند. من اینجا در این دنیا چه میکنم خودم هم نمیدانم !! دلم کودکی میخواهد و خوابی با احساس امنیت و آسایش که بدانم وقتی بیدار میشوم مادرم هست و ... اما یادم رفته خیلی وقت است بزرگ شده ام ... اینهمه آدمهای جورواجور از کجا پیدا شدند چرا تا الان آنها را ندیده بودم . هر کدام سنگی بدست دارند و نمیدانم چرا خدا دل من را از جنس شیشه و بلور ساخت!؟دوستانم کجایند چرا مثل بره آهوی جدا مانده از گله مدام باید حواسم به اطرافم باشد به خطراتی که شاید ... خسته ام خسته از جفای خودم و دیگران خسته ام از اینهمه حرف خسته ام از آدمها خسته ام از مدام مواظب بودن خسته ام دلم یه جای امن میخواهد و بس جایی مثل دنیای دوران کودکیم... در زندگی و شاید بهتر باشه بگم در زندگی من موقعیتهایی پیش اومد و اومده که مجبور شدم روند زندگیم را بطور کامل عوض کنم . خوب یا بدش رو کار ندارم اما جدا شدن از آدمها و فضاهایی که بهشون علاقه داری و به بودنشون عادت کردی غم انگیزه ولی چون چاره ای نیست مجبوری تحمل کنی و با شرایط جدید خودت را وفق بدهی . به تجربه دریافتم آدم خوب تو دنیا زیاده ،ینی بیشتر آدما خوبن اما بعضیا واقعا منحصر به فرد و تکرار نشدنین اینا همونان که همیشه و هرچقدرم آدم جدید بیاد تو زندگیت باز جای خالیشون رو حس میکنی و دلت براشون تنگ میشه و همیشه تو خیالت میمونن ... هرکس از دوستان به وبم سر زد برام پیام بذاره خیلی خوشحال میشم ممنون
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها
تبادل لینک
هوشمند
|
|||||||||||||||||
|