ساده مثل آب
دنیا ترکیبی است از خوب و بد ، زشت و زیبا ولی رویهم رفته شیرین است مثل گیاه نیشکر ممکنه همه قسمتهاش شیرین نباشه اما در نهایت نتیجش میشه شکر

میدونی فرق من و تو رو میشه خیلی خلاصه اینطوری بیان کرد: تو بقول خودت میگی هرچی برامون بهتره و خیره پیش بیاد یجورایی سود و زیانی عمل میکنی اما من میگم اگه یه روزی خدا بخاطر چیزی که دوستم داره به جهنم تهدیدم کرد ازش طلب بهشت نمیکنم و همون جهنم رو ترجیح میدم میدونی چرا چون تو جهنمم که منو بذاره باز برای خودم یه گوششو اونجوری که بخوام درست میکنم این درحالیه که به چیزی که خودم فکر میکردم درسته هم رسیدم نه چیزی که خدا یا هر کس دیگه برام انتخاب کرده ... فرق من و تو اینه که من هیچوقت دنبال مصلحت و قسمت نیستم و بیشتر فکر میکنم انتخاب خودم و دیگران مهمترین عامل و عنصر در زندگیه ، برا همین از کسی بخاطر رفتارش یا حرفاش گله نمیکنم و مقصر نمیدونمش . هرکاری کردم مسئولیتشم بعهده میگیرم ولو جهنم جزای کارم باشه .



           
جمعه 21 شهريور 1393برچسب:, :: 20:0
ایرانی

تو هم برو... آخه تو هم یه آدمی مثل بقیه آدما، تو هم دل داری مثل خود من ، حقته که به آیندت و به خیلی چیزای دیگه فکر کنی . حقته که با دلتنگی از کسی که دوستش داری و بهش عادت کردی بخاطر بعضی چیزای دیگه بگذری . حق داری بین اونی که شاید از لحاظ احساسی بهش نزدیکی و دیگرانی که برات مهمترن ، پا روی بعضی چیزا بذاری . راستش شاید منم جای تو بودم دچار تردید می شدم . برو بخاطر هرکسی که برات مهمه مادر پدر خانواده آینده یا هر چیز دیگر... اما بخاطر اینکه دیوار بی اعتمادی بیشتر از این بین آدمها خراب نشه دوست داشتم بهم میگفتی آره دوستت دارم اما با تو ممکنه به بعضی خواسته هام نرسم . باور کن اینجوری کمتر اذیت میشدم تا اینکه کسی بخواد بخاطر ناراحت نکردن و نشکستن دلم چیزایی رو بهم بگه که خودشم میدونه همه واقعیت نیست . آره بهت حق میدم تو هم برو... میدونم بازم آدمای خوب مثل تو پیدا میشه آدمایی که بخاطر رنجوندن ناخواسته دیگران اشک از چشمهاشون سرازیر میشه . برو و به هیچ چیزی غیر از آرزوهات و آیندت فکر نکن . برات آرزوهای خوب دارم و به خدا میسپارمت و چون میدونم از حالا ببعد کسی هست که مواظبت باشه نگران نیستم . بالاخره یه جای کوچیک توی این دنیا گیر منم میاد و یادت نره برای یه مسافر همیشه جاده ها هستن ...



           
جمعه 21 شهريور 1393برچسب:, :: 19:33
ایرانی

چقدر تشویش دارم، چقدر احساس ناامنی میکنم و ترسی نهفته که سعی در پنهان کردنش دارم اما بیقرارم مثل کودکی که تنها مانده و منتظر است تا والدینش برگردند. من اینجا در این دنیا چه میکنم خودم هم نمیدانم !! دلم کودکی میخواهد و خوابی با احساس امنیت و آسایش که بدانم وقتی بیدار میشوم مادرم هست و ... اما یادم رفته خیلی وقت است بزرگ شده ام ... اینهمه آدمهای جورواجور از کجا پیدا شدند چرا تا الان آنها را ندیده بودم . هر کدام سنگی بدست دارند و نمیدانم چرا خدا دل من را از جنس شیشه و بلور ساخت!؟دوستانم کجایند چرا مثل بره آهوی جدا مانده از گله مدام باید حواسم به اطرافم باشد به خطراتی که شاید ... خسته ام خسته از جفای خودم و دیگران خسته ام از اینهمه حرف خسته ام از آدمها خسته ام از مدام مواظب بودن خسته ام دلم یه جای امن میخواهد و بس جایی مثل دنیای دوران کودکیم...



           

در زندگی و شاید بهتر باشه بگم در زندگی من موقعیتهایی پیش اومد و اومده که مجبور شدم روند زندگیم را بطور کامل عوض کنم . خوب یا بدش رو کار ندارم اما جدا شدن از آدمها و فضاهایی که بهشون علاقه داری و به بودنشون عادت کردی غم انگیزه ولی چون چاره ای نیست مجبوری تحمل کنی و با شرایط جدید خودت را وفق بدهی . به تجربه دریافتم آدم خوب تو دنیا زیاده ،ینی بیشتر آدما خوبن اما بعضیا واقعا منحصر به فرد و تکرار نشدنین اینا همونان که همیشه و هرچقدرم آدم جدید بیاد تو زندگیت باز جای خالیشون رو حس میکنی و دلت براشون تنگ میشه و همیشه تو خیالت میمونن ... هرکس از دوستان به وبم سر زد برام پیام بذاره خیلی خوشحال میشم ممنون



           

آی خانم تو که گوشی رو بر میداری و به من زنگ میزنی و به محض جواب ندادنم شماره دیکی دیگه رو میگیری چه فکر کردی با خودت ؟ فکر کردی خیلی زرنگی . فکر کردی خیلی با کلاسی! نه با منم قبل از تو داشتم با یکی دیگه فک میزدم خسته بودم واسه همین جواب تو رو ندادم ...

آی آقا پسر که پیش دوستات گپی میای که آره با مخ اینم زدم ... دختره بدجور تو کفه ... . تو نبودی که کلی خواهش و التماس بهش کردی تا نگاهت کرد!!!؟

حکایت این روزهای ما این است... . چه ساده لوحانه فکر میکنیم زرنگیم و تو دلمون میخندیم که : من چه آدم دوست داشتنی هستم اینهمه آدم گرفتار منن!!!!؟

من که ته دلم میدونم اینطور نیست شما هم میدونید ...پس ببند اون نیشتو ... ببند که به چرخه تکراری خودفریبی میخندی!



           
شنبه 27 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 10:0
ایرانی

اطرافم پر شده از تناقض ، از تضاد ، از شخصیتهای رنگی 

داشتن دو شخصیت کاملا متفاوت برای همه مان عادی شده .در محل کار یکجور بیرون جور دیگر .

و چه مضحک به این خودمسخرگی عادت کرده ایم و چه وحشتناک است الگویی که ما برای کودکانمان و نسل بعد میسازیم .

حالم بهم میخورد از هرچه رنگ است از هرچه تظاهر به خوبی است از هرچه نان که به نرخ روز میخوریم!

حالم بد است از نگفتن از اینکه نمیتوانم هرچه دلم میخواهد بنویسم . نوشتن این روزها به قیمت زندگی است .

از اینهمه تعارف خسته شده ام کاش قدرت نه گفتنمان آنقدر زیاد بود که کسی را برای کاری غره نکنیم که درست گفته اند:«غره کردن از غارت کردن بدتر است» کاش تلاشی برای اجباری کردن چگونه بودنمان صورت نمیگرفت . کاش می شد شخصیتهای اضافه مان را هرس کنیم ، دنیا خلوت تر میشد قطعا.

هر کس هر طور هست باشد و نقابها فقط میماند برای جشنها.

از هم میترسیم و این از هرچیزی ترسناک تر است . می ترسیم چون مطمئن نیستیم همان چیزی باشیم . و چاره ای نیست او را که میخواهی میترسد از نزدیک شدن و تو نیز میترسی از دیگری و همه از هم میترسیم و کسی فریادهای نیما را نمیشنود : آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید....  همه چیز بر باد رفت تا کی دوروئی...؟



کیمیاگر از نشانه ها حرف میزد ... نشانه هایی که اگر به آنها توجه کنی و بفهمیشان وقوع هرچیزی را متوجه میشوی ... او از زبان مشترک آفرینش میگوید ...

اینک من نمیدانم باید این نشانه ها را باور کنم یا خیر؟ اصلا نمیدانم اینها نشانه اند یا همزمانی اتفاقی ...به هرحال گاهی وقت رفتن نزدیک میشود بی آنکه خودت باور کنی یا کوچکترین احتمالش را بدهی .

آرامش عجیبی در آنجا بود سکوتی زیبا و دوست داشتنی که آواز پرندگان ، بهم خوردن برگها و شاخه ها و گذر باد از کوچه باغها ، زیباییش را دوچندان می کرد . باد که می آمد صدای بچه ها را بخود می آورد...

یاد روزهای کودکی افتادم . یک روز بهاری من ،مریم ،سارینا، آریوا ، شایاس و سپنتا و سیلاتو که به تازگی همسایه ما شده بودند...

نشانه ها را میبینم ... درد خفیفی که بیشتر میشود بی آنکه از پا بیندازت . آنقدر نیست که جدی اش بگیری اما هست و طولانی شدنش... اما وقتی خودت رهایی بخواهی وقتی خسته باشی و دوست داری باز کنار بچه ها در باغ نزدیک رودخانه باشی ... لبخند معنی داری بر لبانت مینشیند ...خاطره آن روز برای همیشه در ذهن من مانده و می ماند . هنوز هم وقتی یادم می آید فکر میکنم قشنگترین روز زندگیم بود . همه چیز سرجایش بود پدر ،مادر ،دوستان همبازی و آرامش..و کودکی که هیچ دغدغه ای ندارد...

اگر نشانه ها درست باشند و من دیگر نیامدم سراغم را از همان روز بگیرید . اگر کارم داشتید در همان باغ نزدیک رودخانه مرا پیدا کنید... نوشته ای که هیچوقت تمام نشد و ... و اگر نشانه ها نشانه نبودند باز هم همینجا هستم وداع بماند برای بعد...لبخند



به دم دمای صبح نزدیک میشیم و من نمیدونم چه مرگم شده خوابم نمیاد . 

نه اینکه نمیدونم نه ولی کاری از دستم بر نمیاد . دنیای عجیبیه ...

یه جا یکی شور و شوق اول آشنایی به دلش راه پیدا کرده و سر از پا نمیشناسه ، جای دیگه شاید یه خونه اونور تر حتی شاید  یکی در غم شکستی که تو عشق خورده دل و دماغ هیچی رو نداره ، فریاد

یکی در حسرت دیدار کسی بی تابه و حاضر هر چیزی بده که یه بار دیگه عزیزش رو ببینه و یکی دیگه فکر میکنه همیشه فرصت و زمان هست و فعلا امروز و فردا میکنه .بی تقصیر

یکی همه اینا یادش رفته و گوشه خونه یا بیمارستان افتاده و جای دیگه یکی بخاطر بیکاری و نداشتن پول زانوی غم در آغوش گرفته ، دنیای عجیبیه ... گریه

یکی مسافر شهری به شهر دیگه یا سرزمینی به دیاری دیگره و یکی مسافر مرگ . یکی خودش میره و یکی رو میبرن ... یکی از غربت به تنگ اومده و دلش عجیب گرفته ، یکی داره به امیدی قدم در راه غربت میذاره ...

و چقدر قشنگ سروده اون شاعری که گفت:

یکی تو فکر یاره یکی در انتظاره یکی داره میخنده به روزگاری که وفا نداره ...یکی همیشه مست و ...



میخواستم بگویم خدایا مرا بخاطر تمام دلهایی که شکستم ببخش! اما نه ، باید بگویم ای کسانی که من ناخواسته دلهای شما را شکستم بر من ببخشید ... خداوندا تو مرا میشناسی و میدانی جسارتم اگر از تمرد شیطان بیشتر نباشد کمتر نیست . همه عالم و آدم تو را شکر میگویند و از بزرگیت سخن میگویند اما من در کار تو مانده ام...! من نمیخواهم از بزرگی تو سخن بگویم و دهانم را مثلا از شگفتی خلقت تو وانگاه دارم که همه درون حلقم را ببینند! من نمیخواهم عبادتت را با صدای بلند فریاد کنم که دیگران را به اشتباه بیندازم چرا که بندگان زیادی از تو این کارها را انجام میدهند . من میخواهم آرام با تو سخن بگویم میخواهم کسی صدایمان را نشنود تا حماقتی تکرار نشود و یونسی بر اثر اشتباه به کام ماهی نرود... من میخواهم با خدای خودم سخن بگویم به زبان همان شبان بیابانی ! اصلا خدایا تو که میدانی چه میخواهم بگویم پس ... برگردیم به دلهای شکسته . به احساساتی که امروز بر من خرده خواهند گرفت و فردا خواهند فهمید معنی انسانیت را . من توبه نخواهم کرد از اینکه دیگران را وارد مشکلاتم نمیکنم و پشیمان نیستم از اینکه نخواستم دیگران در آتش گناه من بسوزند ... توبه نمیکنم خدایا ببخش!



           
چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 17:39
ایرانی

چند وقته ننوشتم و از این بابت خوشحال نیستم . اما دلیلش بیشتر از اینکه به بهم ریختگی اوضاع فعلیم مربوط باشه به این ربط داره که دوست دارم یه چیزای بهتری بنویسم چیزایی که تو ذهنم است اما از اینکه خسته کننده بیانشون کنم میترسم . بگذریم حماقتها در حال افزایشه و فاصلمون از انسانیت روز بروز بیشتر میشه . باور کنید دوست داشتم الان جایی باشم که آرامش باشه جاییه که حتی به حیوانات هم کم لطفی نشه . چند روز پیش پسر نوجوانی رو دیدم که خواهرشو که یه دختر بچه خیلی کوچولو بود و با لباس فرم قشنگش معلوم بود کلاس اولیه رو کتک میزد تو خیابون . دخترک گریه میکردو میترسید . مکث کردم و ... بعد باخودم گفتم هی خدا تا کی انتظار داریم جامعه ما بهتر بشه در صورتیکه نسلهای آیندمونم دارن با شیوه های غلط برخی والدین احمق! به این شکل بزرگ میشن. تا زمانیکه ما فرزندان پسرمون رو نسبت به فرزندان دخترمون صاحب حق میدونیم دختران جامعه ما با هزاران کمبود و دلخوری و سرخوردگی و هزار و یک چیز دیگه بزرگ میشن و وقتی زنان یک جامعه از وضعیتشون راضی نباشن شک نکنید که اون جامعه هر چه بیشتر رو به تباهی خواهد رفت . چرا که بنظرم نقش زنان در تلطیف و سالم سازی محیط خیلی بیشتر از مردان است . اشک چشم این دخترک را من دیدم اما بقیه رو ... . . و خیلی خوشحال شدم از اینکه قانون ممنوعیت آزار کودکان در ایران اجرایی شده و اگر با کودک یا نوجوانی بدرفتاری بشه از این پس نهادهای مسئول (بهزیستی)والدین کم عقل اون فرزند را از داشتن او برای همیشه محروم میکنند ... کاش روزی بیاد که وقتی هنوز از نظر عقلی و شعور اجتماعی رشد نکرده ایم به ما اجازه ازدواج داده نشود .



این موبایل عجب وسیله عجیب و غریبیه . بعضی وقتا مثل ابری میمونه که یه باره کنار میره و ماه رو نشون میده!! دقت کردی خیلیا برا آهنگ موبایلشون علاقه عجیبی به سایلنت دارن!!؟ سکوت ... و چه سکوتهای وحشتناکی ...! دقت کردید دیگه کسی چندان علاقه ای به خرید کلاه نداره..! آخه همه یا افراد دیگر نوعدوست کلاه سرشون گذاشتن یا خودشون کلاهشونو ـ البته بی مزد و منت ـ گذاشتن رو سر افرادی که بهش نیاز داشتن!!! دیدی خیلیا میگن حوصله ندارم حال ندارم... برا همینه که یواشکی در گوش خیلیا میگن: دوستت دارم فقط تو رو !!!؟



           

مطلبی جالب و قابل تأمل در سایت نیک آنلاین دیدم که عین اون رو براتون میارم من هیچ توضیحی براش ندارم :

«یکی هست در محله ی ما!!!
همه او را برای یک شب دوست دارند..
حتی برایش آش نذری هم نمی برند
او با کسی کاری ندارد
خودش را می فروشد و نان شبش را می خرد.
حاج آقا می گوید باید از محله برود
چون همه جوانان مسجدی را از راه به در کرده
ولی چرا مسجدی ها با یک فاحشه از راه به در شدند
ولی فاحشه با این همه مسجدی
به راه راست هدایت نشد ؟؟؟
شاید فاحشه به کارش ایمان دارد و مسجدی ها نه!!!!»



           
سه شنبه 19 فروردين 1393برچسب:نیک آنلاین , آش نذری , مسجد , فاحشه, :: 17:24
ایرانی

گُل ... این زیبای آفرینش ،دیدنش آرامت میکند ، گل... و پرندگانی که میخوانند ، و پروانه هایی که تعدادشان کم شده است و کس نمیداند چرا. بعضیها مثل گل می مانند ؛دیدنشان آرامش بخش است ؛ و شنیدن صدای بعضیها ؛ چون پرندگان به تو اطمینان میدهد که همه چیز آرام است و زیبا . آب ... بودنش و جاری اش شوقی کودکانه در دلت بر می انگیزاند و همین شوق است که وادارت میکند به آب بزنی اگرچه فقط دست و پایت را. عشق... گل را زیبا میکند ، آواز پرندگان را جاری و آب را آواز میسازد . عشق... که اگر همان باشد که فکر میکردی قدرتت میدهد نه برای تخریب بلکه برای باز کردن راه در دل کوه که آدمیان به سلامت از آنجا بگذرند... و چه صبح زیباییست امروز هرچند همه چیز طبق خواسته من نیست . ذهنم را میخواهم به گل و دوستانش و به آب و جاری اش محدود کنم بگذار بگویند ذهنش محدود است مرا چه باک که دنیایم آرام است ... .روزتان خوش باشد ، گوشتان را بر بعضی حرفها ببندید و از امروزتان شوق برچینید...



مینویسم و پاک میکنم مینویسم و پاک میکنم .خوب شد اینجا نوشتن نیاز به کاغذ ندارد . همه چیز تکراری شده ، نمیدونیم چی مخواهیم و دنبال چی اومده بودیم حتی حس غصه خوردن هم نداریم و چه خوب شد پینوکیو فقط یه قصه بود وگرنه دماغ هممون تا حالا خیلی دراز شده بود .و خودمون نمیدونیم کی دنیای ما رو به اینجا رسوند ه!؟ آدمای اطراف ما با اینکه خیلی متنوع شدن و رنگارنگ اما تو خیلی چیزا شبیه هم هستن: زبونا چرب تر و نرم شده ، گفتن دوستت دارم چقدر زیاد شده ، موبایلا همه سایلنت! در حالیکه بوق اتومبیلهایمان هر روز بلندتر!!؟چشمها همه اغواگر و یادم رفت بگویم شعر کوتاه :کی بود کی بود من نبودم رو همه یادگرفتیم،این است حکایت این روزهای ما...



           

ساز ، ساز ، ساز ...زخمه ای که بر آن میزنی تا نوایش آرامت کند شاید . این روزها ساعات دلتنگی همه زیاد شده است . صدای شکستن دلها از بوق اتومبیلها سبقت گرفته و ... . دل من هم خیلی پر است انگار که گاه و بیگاه چشمانم را به گریه وا میدارد . دل ... این تپنده در سینه که گاهی میشکند و گاهی میشکاند عجیب است هیچکس حواسش بخودش نیست . با همه گرفتاریها اما آدمیان انگار دست از ایرادگیری همدیگر برنمیدارند و این ... .

روزی مجنون همچون همیشه در سودای لیلی با خود زمزمه ای میکرد و بی توجه به اطراف ، میرفت و انگار کسی را نمیدید . وارد مسجد شد . عابدی به نماز ایستاده بود . مجنون از روی سجاده عابد! گذشت . عابد بانگ برآورد که ای ... مگر کوری ...مگر نمی بینی با خدای خود راز و نیاز میکنم و نهیب زد که تو ارتباط من با خدایم را قطع کردی! مجنون متحیرانه برگشت گفت: من در اندیشه لیلی چنان از دنیا بریده بودم که ندیدم و ندانستم کجایم تو که در اندیشه خدای لیلی بودی چگونه شد که حواست ...!!!

بیایید بیش از دیگران حواسمان به خودمان باشد یاحق...



           

جهان سوم جایی نیست که آدماش از گرسنگی میمیرن . جهان سوم جاییه که یادگیرها کامل نیست . جاییه که بیشتر از اینکه فکر کنن نگاه میکنند بیشتر از اینکه خلاق باشن مقلدن بیشتر از اینکه بشنون حرف میزنن . لباساشون تغییر کرده خوردنشون و ذائقه هاشون عوض شده اما فکرشون نه . جهان سوم جاییه که زود هیجانی میشن و زود سرد میشن عین آبگرمکن گازی  تا شیر گرمشو باز کنی روشن میشه و به محض بستن خاموش . حرفای قشنگ یاد گرفتیم لباسای قشنگ خریدیم اما یاد نگرفتیم که این حرفا واسه مخ زدن نیست واسه انسانیته . خب کسیم نبود یادمون بده . نمیدونم تقصیر کی بوده که ما هنوز کوچه پس کوچه های مدرنیته رو کامل طی نکرده یهو پریدیم وسط اتوبانهای ارتباطات و فن آوری . میان بر زدیم اما کاش نمیزدیم .همین وبلاگها رو که بخونید میبینید پر از حرفای عاشقانه و .. . از اونطرفم شعارهای پرطمطراق واسه جمع کردن رأی ولی .. نمیدونم چرا ما اینقد به حرفای قشنگ معتاد شدیم واقعا نمیدونم . یه کم بخاطر خودمون فکر کنیم این دلهای شکسته ای که روز به روز داره زیاد میشه نتیجه حرفای قشنگ و ـ البته فقط حرف ـ آبکی ماست . من میگم جلوی کسانی که حرف قشنگ میزنن رو که نمیشه گرفت بهتره ما ذائقمون رو عوض کنیم . یاد بگیریم حرفای قشنگ فقط برا گوش کردنه و بس . دلدادگی هفت خوان داره که حرف فقط اولشه. آهای توئی که پشت میزت لم دادی یادت نره چقدر تملق کردی و خواهش و التماس تا اینجا نشوندنت . یادت باشه زیاد اینجا نمیمونی چون خیلیا سر صف وایسادن.... بنظرتون ما جهان سومی هستیم ?چرا بله چرا خیر؟؟



نمیدونم بعضیا چه اصراری دارن برا مردن . وقتی قراره بالاخره بمیریم چه اصراری داریم که به پیشوازش بریم . میدونم شاید بعضی از شما تحمل نامردمی ها و ناملایمتها را ندارید اما دوست عزیز هر کس به اندازه خودش در ساختن دنیا و انسانیت سهمی داره . پس تو هم در ساختن چیزی که فکر میکنی درسته سهمتو ادا کن . از اونجایی که گذر زمان فراموشی رو برای انسان بهمراه داره پس عزیز دلم فکر تنبیه دیگران رو با کشتن خودت، از یاد ببر . همیشه راه سومی هم وجود داره . اون راه رو پیدا کن . بعضی وقتها اینقدر دنیامونو کوچیک میکنیم که از دست دادن یه نفر یا یه موقعیت را مساوی با از دست دادن هستیمون میدونیم ولی اینطور نیست . فقط کافیه دنیای پیرامونتو بزرگتر کنی و خودت باشی . هر وقت دلت گرفت بشین و گریه کن و به زمین و زمان بد و بیراه بگو اما سبکتر که شدی باز بگو نقطه سر خط و دوباره شروع کن .اما یادت باشه اینبار اشتباه قبل رو تکرار نکنی . یادت باشه هر کسی لیاقت تو رو نداره ...



           

سلام امروز پنجشنبه هوا یه کم سرده ، تا دیشب بارون بود .از یه کتاب یه چیزایی براتون میخونم :تو رختخواب که بودم یاد گذشته های خودم افتادم . تو فامیل ما همسن و سالهای من نسبتا زیاد بود .  پدر من آدم بزرگی بود ولی زود رفت . بعد از اون خیلی چیزا عوض شد مفصله الان نمیشه همشو گفت اما تا اینجا میگم که حتی خونمونم ازمون گرفتن. رقابت فامیلی زیاد بود موقع کنکور بود . حتی یادمه واسه اینکه من نتونم درس بخونم یکی از همین فامیل مرتب میومد خونمون . من جایی واسه درس خوندن نداشتم . اینجوری اون خیلی از روزها رو ازم میگرفت . مادر من بخاطر ما خیلی می ترسید همش میترسید بلایی سرمون بیارن . واسه همین سعی میکرد با اونا مدارا کنه و دلشونو بدست بیاره . به هرحال من بخاطر اشکای مادرم و موقعیتی که برامون بود چنان از درون داغون بودم که نگو و نپرس . اما تصمیم داشتم غصه خوردنو بذارم واسه بعد و هرطور شده آدم موفقی بشم این شرایط رو عوض کنم . از شدت گرما لباسهامو درمیاوردم و تو حموم مینشستم میخوندم . تا خسته میشدم یاد مادرم میافتادم . باورتون نمیشه خیلی وقتا بود که با خواهرم وقتی تنها بودیم مینشستیم و گریه میکردیم و واسه هم درد و دل میکردیم. یاد نامردمیهای فامیل که می افتادم دوباره جون میگرفتم و تلاش میکردم . نتایج رو که زدن



ادامه مطلب ...


           

 امروز بعد از سالها که مجددا موضوعی رو میخوندم حیفم اومد براتون بازگو نکنم .هزاران سال پیش بانوی زیبای ایرانی بخاطر نجابتش جان خودش را از دست داد و چاپلوسان همیشگی تاریخ در برافروختن آتش قتل او در صدر قرار داشتند و این فرد کسی نیست جز ملکه وشتی یا واستی همسر خشایارشاه .«در کتابی درباره این داستان آمده است: «شاه ایران زمین که در پایان جشن ۱۸۰ روزه از باده نوشی بدمست شده بود، در هنگام بدمستی، شهبانو "وشتی" را می‌طلبد تا او را به اغیار بنمایاند. ملکه از این دستور گستاخانه شاه سر باز می‌زند و شاه خشمگین، او را از شهبانویی ساقط می‌كند و او را به دست جلاد می سپارد.»



           
چهار شنبه 13 فروردين 1393برچسب:وشتی , واستی , خشایارشا,عهد عتیق ,ملکه , :: 13:55
ایرانی

امروز 13 فروردین هزار و سیصد و نود سه . اینجا هم بارونه . از قدیم الایام ایرانیا سیزده رو عدد خوش یمنی نمیدونن . حالا ممکنه به دلیل وقع اتفاق ناخوشایند در همچنینی روزی یا به هر دلیل دیگه ای باشه . این فقط مربوط به سیزده نیست کما اینکه بعضی اعداد رو خوش یمن میدونن مثل 7 . در فرهنگهای دیگه هم این چیزا هست اعداد دیگه ای رو خوب و اعدادی رو بد میدونن . اما تا سالها پیش گریز از سیزده اینقدر شایع بود که پلاکهای سیزده رو شهرداری بصورت 1+12 مینوشت . همین حساسیت موجب شد روز سیزده فروردین رو حتما بیرون از خونه بگذرونن و به اصظلاح سیزده بدر . اما تا جاییکه من میدونم دلیل علمی و منطقی پشتش نیست و هیچ ضرورتی برای نحس و نامبارک بودن این عدد و یا در خانه ماندن در چنین روزی وجود ندارد . چیزی که من متوجه شدم اینکه یه سری حوادث و اتفاقات یا حرفهای عده ای در میان مردم موجب چنین اعتقاداتی هست که بیشتر به افکار ابتدایی بشر برمیگرده . اینکه وقتی علت چیزی را نمیداند یا توانایی کاری را ندارد اون رو به تقدیر و قسمت و دنیای ماوراءالطبیعه و متافیزیک نسبت میده . از این دست مسائل در فرهنگ ما کم به چشم نمیخورد مثلا همین هنر نزد ایرانیان است و بس یا اینکه گفته میشه ضریب هوشی ایرانیان از همه دنیا بالاتر است و .. . درسته که ما دارای تمدن کهن و فرهنگ دیرینه ای هستیم و جزو اولین تمدنهای بشری محسوب میشویم اما در نظر بگیرید عدالت خداوندی اقتضا نمیکند که برخی ابناء بشر رو به برخی دیگر از نظر ویژگیهایی برتری بده . تفاوتها هست اما اینکه یه سری چیزا رو فقط به عده خاصی بده اصلا چنین چیزی نیست . همه اینا اکتسابی و در پی تجربه بوجود میان برا همینه چون ما زودتر از دیگران صاحب تمدن و علم شدیم یک سری چیزها رو تبحر بیشتری توش داشتیم ولی در نظر بگیرید در قرون جدید بیشتر ساخته های بشری از اونور آب وارد میشن پس آیا دلیل برتری اوناس !!؟؟ خیر دلیلش اینه که ما گاهاً تو فکر و خیال و گذشته های خودمون میمونیم و دلمونو به داشته های گذشتمون خوش میکنیم . اینا رو گفتم که بدونیدنباید  هر چیزی را برای خودمون تابو(مقدس و ممنوع) کنیم . چه تو خونه موندید چه بیرون رفتید روز خوشی را برایتان آرزو میکنم.



من دو روزی هست که برگشتم اما نشد بنویسم . سال نو خورشیدی اومد و ایشالله براتون پر از شادی و اتفاقات خوب باشه . روزها میان و میگذرن و خوب یا بد عمر ماست که در حال سپری شدنه اما اینا اصلا مهم نیست ، مهم همین لحظاتیه که داریم و خواهیم داشت و مهمتر اینکه بتونیم این لحظات رو به بهترین شکل بگذرونیم که هم لذت ببریم و هم وجدان انسانیمون آروم باشه . میخوام یه خبر بهتون بدم نمیدونم بدردتون میخوره یا نه اما میگم شاید علاقه مندانی باشن که بخوان همکاری کنن . ایشالله عمری باقی باشه و همه چی طبق روال پیش بره تو همین چند روز یه سایت راه اندازی میکنیم با موضوع فرهنگی اجتماعی و در واقع گوناگون . اگر علاقه مند هستید میتونید برا همکاری و گرفتن ستون برای خودتون یا شهرتون اعلام آمادگی کنید . بگذریم . اینجا الان بارونه و خیلی دوست دارم بشینم و کتابی رو که بیش از ده ساله نتونستم تمومش کنم به پایان ببرم اما نمیدونم چرا اینقدر کند پیش میره لامصب . خب انگار حس نوشتن نیست فعلا ....



           
یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:کتاب ، سال نو ، سایت ، گوناگون ، , :: 19:5
ایرانی

سلام ساعت 7:20 صبح روز پنجشنبه 29 اسفند و آخرین روز سال نود و دو

تا چند ساعت دیگه من از اینجایی که هستم فرسنگها دور میشم و چون قراره هوایی برم لزوما باید شهادتین رو گفت و حلالیت رو طلبید ! منم که دوبار تا حالا تو آسمون تجربه نقص فنی هواپیما رو تجربه کردم حکایت ملخه رو دارم که دوبار از دست عزرائیل جسته و ... به هر حال قبل از هرچیزی اگر این صفحه دیگه آپدیت نشد همه شما ما را حلال کنید و حسابمون رو بسپارین به کرام الکاتبین اگرم که عمری در پیمانه بود که برمیگردم و با انرژِی بیشتر فعالیت میکنم . خب پس از بدیهای و اخلاقی ما بگذرید و بر ما بخشید تا چه پیش آید ..؟

خیلی دوست داشتم مثل وب قبلی خودمو کامل معرفی میکردم حالا شایدم اینکار رو کردم تا تقدیر چی باشه . میخوام یه چند تا نصیحتتون بکنم البته نه از نوع بابایی ها و بزرگانه بلکه از جنس و نوع خودمون . من نمیگم چیکار کنید و چیکار نکنید نمیگم چی رعایت کنید و چی نکنید فقط میگم هرکاری میکنی یادت باشه انسانی و باید انسانیت رو در نظر داشته باشین حالا دیگه هرتوجیه و بهونه برای موجه کردن رفتار و تمسک به هر آئین و رسوم گول زدن خودته و یادت باشه از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو .

میخوام این دم آخری یه چیزی بهتون بگم . خب خیلیا و از جمله خودم از اینکه من حس ششم قوی دارم اذعان داشته و قبول دارند و تجربه اینو بهمون ثابت کرده خدارو شکر میکنم که اینم یه لطفی از طرف اونه که البته بعضی وقتا باعث آزارم میشه چون چیزایی رو که حس میکنم ناراحت کنندس . بگذریم از مکافات عمل گفتم و حس ششم دلیل داشت . میدونید به تجربه عمرم دریافتم که آفرینش جهان یا هرچیزی که شما اسمشو بذارین هیچ حرکتی رو بی پاسخ نمیذاره چه خوب و چه بد . و با کمال حیرت دیدم معمولا عین اون کاری که کردیم(خوب یا بد) منظورم در حق دیگرانه ، برامون پیش خواهد آمد بصورت پاداش یا جزا و من شخصا این رو تجربه کردم بارها و بارها دیدم افرادی رو که عین عملشون سرشون اومد و اگه خوب بودن خوبی و اگه بدی کردن بدی دیدن . اینا رو گفتم شاید الان درست و درمون حق مطلب رو ادا نکردم آخه شایدم دلیلش این باشه که من از لحاظ ذهنی و تجربی برا خودم حل شدس و نمیدونم چطور بگم مثل حس آدما که هر چیم بخوان مصور و مکتوبش کنن یا به زبون بیارنش بازم با اون چیزی که تو دل و ذهنشون هست فرق داره . اما یه کسانی میشناسم که به بهترین شکل این رو توضیح دادن و بیان کردن . اگه شما علاقه ای به این مطالبی که عرض کردم دارید و همچنین به رمان توصیه میکنم کتابهای پائولو کوئیلیو نویسنده برزیلی و ریچارد باخ آلمانی رو بخونید از اولی کتاب کیمیاگر و از دومی کتاب یگانه رو پیشنهاد میکنم آثار بعدیشون به انتخاب خودتون . زیاد حرفیدیم و داره دیرم میشه اگه بسوی ابدیت رفتیم یه خنده یه تبسم شما ما را بس است به امید دیدار دوباره یاحق ...



حیفم اومد این قضیه رو براتون نگم . خداییش دود از کله و آه از نهادم بلند شد . دلم میخواد فریااااااااااااااااااااااااااااااد بزنم . آخه به کجا داریم میریم . قرار بود به اینجا برسیم؟؟!!!؟؟ زنگ زدم به یه نفر جواب نداد یکی دو دقیقه بعد بهش زنگ زدم با لحنی متواضعانه و آنچنانی عذرخواهی کرد که: ببخشید سر نماز بودم و ... بهرحال ازش شماره کسی رو خواستم خوبه چی بهم بگه؟ بهم گفت پشت فرمونه و تو جاده هستش به محضی که برسه خونه برام مسیجش میکنه . منم حواسم نبود و قطع کردم . بعد به حرفاش که فکر کردم ... میگن دروغگو کم حافظس اینجاست . یارو بمن گفت سر نمازه بعد میگه تو جاده پشت فرمونه !!!!! لابد میخواهید باخودتون بگید خب نمازشو تو جاده خونده و حرکت کرده !! ای بابا اگه یه درصدم همچین احتمالی میدادم دم بر نمی آوردم اما خوب میشناسمش خیالتون راحت بیخود نمیگم . واقعا به کجا داریم میرسیم . چرا آخه مگه کسی بهتون کاری داره نماز میخونید یا نه یا اصلا مگه من گفتم شما نمازخون نیستی که هر بار زنگ میزنم بار اول جواب نمیدی بعد میگی سر نماز بودم . شایدم دائم الصلاه شدن ملت و ما عقب موندیم !! خوشبحالشون بخدا نون رو به نرخ روز میخورن و عبادت رو .. بیخیال کجایی سید جمال که یادت بخیر موقعی که گفتی : «در غرب مسلمان ندیدم و مسلمانی دیدم و در شرق مسلمان دیدم و از مسلمانی خبری نبود» یا خدااااااااااااااااااااااااااااااا به کجا خواهیم رسید . خودت ما را دریاب .



           

گاهی اوقات مسائلی در زندگی ما ایرانیها یا هر آدم دیگه ای پیش می آید که از زندگی سیرمان میکند و آرزو میکنیم کاش هیچوقت نبودیم و نباشیم و آنها که حساس ترند ترمز دستی زندگی را میکشند . بیشتر اوقات در چنین لحظاتی فکر میکنیم بدبخت ترین و بدشانس ترین موجود روی زمینیم و آه و ناله ، اشک و سکوت و ... . اما واقعا اینگونه است ؟ از یک طرف با خودم میگویم وقتی آدم تمام چیزهایی را که در زندگی برایش ارزش داشته از دست بدهد یا اینکه بفهمد که تمام تصوراتش غلط از آب درآمده و به نقطه ای می رسد که میفهمد مثلا کسانی را که خیلی قبولشان داشت و از بودنشان آرامش میگرفت فریبش داده اند و خلاصه بگویم حس میکند تنهاست و تمام لحظاتش بر باد رفته و خانه اش بر آب بوده ... در اینصورت دیگر از تعریف زندگی چیزی برایش نمانده که بخواهد دلش را خوش کند و یا بعضی اوقات آدم به پوچی میرسد یعنی حس میکند جامعه در جهل است و تلاش او که فریاد میزند « آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید ، یک نفر در آب دارد می سپارد جان ... » به جایی نمی رسد یا حداقل او را و افکار و عقاید و دغدغه هایش را درک نمیکنند چیزی که من همیشه آن را علت موجه اقدام به خودکشی یکی از نویسندگان این کره خاکی می دانستم ، تاکید میکنم میدانستم نه اینکه میدانم !!! اما از طرفی وقتی اینگونه به زندگی نگاه میکنم که چیزی نیست مگر همین لحظاتی که چه خوب و چه بد میگذرانیم و اصلا ترکیب زیبایی از دو تضاد است مثل آب گرم و سرد حمام . یک وقتهایی زیر دوش آب گرم یا سرد قطع میشه اما همیشه که اینطور نیست نه؟! یاد یک حکایتی افتادم روزی برای اربابی خیار نوبر آورده و او و سایر حاضرین هر کدام خیاری برداشته میخوردند . از قضا خیار ارباب چنان تلخ بود که آن را از دست انداخت . غلامی که خیارها راآورده بود نیز در حال خوردن بود . ارباب خیار غلام را گرفت تا مزه تلخ دهانش را تغییر دهد ولی زمانیکه خیار را به دهان گذاشت شوکه شد چرا آن هم تلخ بود رو به غلام کرد و گفت چگونه این خیار تلخ را میخوری و دم بر نمیآوری ؟ غلام گفت جناب ارباب همیشه خیار شیرین میخوردیم حالا یک بار هم تلخ زمین که به آسمان نمیرسد ... قصد تطویل و نصیحت و موعظه ندارم شاید زیاد چیزی را که میخواهم بگویم کش می دهم بخیال اگه نفهمیدید چی میخواستم بگویم دلخور نشوید چون وسط نوشتن گرسنگی از یک طرف و سفره مهیا شده از طرف دیگر ... تا بعد



این اینترنت هم بعد دردی شده وقتی هست کلی از وقتت را میگیرد وقتی هم نیست انگار از دنیا جدا شده ای . اواخر هفته پیش که بازم اینترنت کله پا شد کارت شبکه سیستم من غیرفعال شد و من تا دیروز فکر میکردم دیتا خرابه تا اینکه متوجه شدم دیتا با سلام و صلوات کاربران درمانده مثل من برگشته و این کامپیوترِ منه که نتوانسته از شوک خارج شود و بالاخره حالا دوباره اینجا هستم . قبلا وقتی چیزی را از دست میدادم بهم میریختم اما خیلی وقته که با تمام وجود فهمیدم این دنیا و هرچیزی در آن هست مثل همین اینترنت هرلحظه ممکنه قطع بشه بعضی وقتا برمیگرده و یک موقعی هم برا همیشه ... ، برای همین دیگر فکر از دست دادن هیچ چیز نیستم حتی عزیزانم ! نه اینکه ناراحت نشوم بلکه در واقع پذیرفتم که همه اینها چیزی را تشکیل میدهند که به آن میگوییم زندگی  . این همان واقعیتی است که اگر همه آن را درک میکردند یا زود متوجه میشدند دنیا خیلی قشنگ تر از این چیزی میشد که حالا هست . فکرش را بکنید هنوز سر بریدن انسانها و قرابانی کردنشان به سبک اینکاها هنوز رواج دارد ، جدای از اینکه حق با کیه صرف این عمل یعنی بشر امروزی با اینهمه دبدبه و کبکبه هنوز در گذر از توحش ابتدایی به تمدن میان کوچه پس کوچه های برزخ دست و پا میزند و چه متفکرانه و واقع گرایانه گفت مولوی : دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست و شاعری معاصر مرحوم سید حسن حسینی با تصویری ملموس تر به دنیای امروزی در پاسخش گفت :

دی شیخ با چراغ...

و من امروز با داغی در دل

سراغ از چراغ می گیرم

            باغی از انسان

                      پیش چشمانم

                                شاخ و برگ گسترده است.

زندگی همینجوری است مثل اینترنت ، پول و پست و مقام و هر چیزی دیگری همینجوری است مثل اینترنت مثل اینترنت .



ساعت 7:30 صبح یکشنبه 25 اسفند است و احتمالا قبل از من میلیونها نفر چنین روزی را تجربه کرده باشند . خب گذر این روزها مثل همون پیمانه ساعت شنیه برا یکی پر میشه و برا یکی تازه شروع و یکی هم در میانه راه . اما اینها مهم نیست بلکه مهمتر اینه که من الان تو این مسیر زندگی هستم و باید به بهترین شکل ممکن که هم لذت بخش باشه و هم در شأن یک انسان اون رو طی کنم . اصلا مهم نیست برام که آخرش کجاست بلکه همین پیمودن این مسیر ناشناخته سرشار از شور و هیجان و غم و شادی هست . بگذریم از متافیزیک!! بیاییم بیرون و بریم تو واقعیت خیابون . امروز هم شروع میشه و میگذره فقط خداکنه یه ذره نسبت به دیروز به انسانیتمون نه به شعارهایمان افزوده بشه . به همون اندازه که زوایای ناشناخته دنیا داره بیشتر کشف میشه متاسفانه به همون اندازه بدیهای پنهان انسانها هم بیشتر آشکار میشه . نگاهی به اخبار روزانه اینا رو ثابت میکنه . بازم بگذریم هیچوقت از دیدن آدمهای خبیث و بد نه ناراحت بشین و نه غم و واهمه ای به دلتون راه بدید چرا که اینطوری شما میفهمید که راهی که میروید درسته و در واقع این جور آدمها مثل یه چراغ راهنما عمل میکنند هرچقدر کارها رفتار و حرفهاشون با شما بیشتر همخوانی داشته باشه یعنی شما از انسانیت دور افتاده اید و باید برای جبرانش تندتر راه بروید . خب چون خیلی وقته وبلاگمو سر نزدم یه ذره پراکنده میگم بازم بگذریم .دوست دارم این وب رو با کمک شما ادامه بدم بنابراین خوشحال میشم نظرتون رو در مورد چگونگی آن بنویسید در واقع یه وب مشترک که با همفکری و همکاری همه باشه . پس منتظرتون هستم . راستی تا یادم نرفته براتون یه روز خوب و پر از انرژی براتون آرزو میکنم فعلا ...



           

 بچه بودیم کارتون پینو کیو رو نگاه میکردیم وقتی دروغ میگفت دماغش دراز میشد تا به التماس و پشیمونی از دروغی که داده بود میفتاد . تو مدرسه ، پای منبر بهمون یاد دادن دروغ بد است و دروغگو دشمن خداست و ... حالا خدایا دشمنات چقدر زیاد شدن !!!یه موقعی اینقد دروغ و دروغگو دور از ذهن بود که شاخ درآوردن ضرب المثل بود اما حالا دیگه کسی تعجب هم نمیکنه تا چه رسد به شاخ درآوردن ! حتی دستگاه دروغ سنج هم نمیتونه دروغی رو ثابت کنه چون دیگه ارگانیزم بدن باهاش سازگار شده !!!! چقدر راحت شده دروغ گفتن و دروغ شنیدن و چقدر تنها شدن همه آدمای ساده دل. اصلا دلم نمیخواست جای خدا باشم ...



           

توی دنیا خیلی کارها میشود کرد به قول ریچارد باخ به اندازه هر تصمیم و انتخاب ،سرنوشت و زندگی متفاوتی پیدا می کنیم . میتوانیم مثل شیخ ابوالحسن خرقانی بر در سرایمان بنویسیم «هر کس در این سرای درآید نانش دهید و از ایمانش نپرسید » یا مثل چنگیز بشویم و خود را عذاب نازل شده الهی بدانیم برای تنبیه خلق گنه کار ! میتوانیم از صبح تا شب در رویا سیر کنیم و تمام دنیای ما بشود یک نفر که یا به فکر بودنش باشیم یا دلتنگ ندیدنش و یا در حسرت از دست دادنش ، میتوانیم هم مثل آن کشاورز و چوپانی باشیم که با تمام خوب و بدی که در زندگی برایش پیش آمده باز هم میکارد تا زمین را سبز و پربرکت کند و شکمهایی را سیر و باز هم به چرا می برد تا شوق در دل گوسفندانی به ظاهر نادان ایجاد کند ! یا با آگاهی تمام گوسفندی را بپروراند که میداند خوراک خوشمزه ی دیگران خواهد بود ... آدمهای زیادی نبودند که من را با آگاهی نصیحت کنند یا حمایتم کنند اما طیبعت ، دنیا ، آسمان و ستاره هایش و هر آنچه در دنیا است برایم معلم شدند و رویاهایم با آرمانهای نویسندگان و قهرمانان کتابهایی که میخواندم درهم آمیخت .من هم گاهی اوقات از تفاوت خلوتگه واعظان و خطابه شان دوست دارم فریاد برآرم و ... اما با خود فکر می کنم اینها وقتم را تلف می کند مجبور نیستم گوشم را به آنها بسپارم و میروم سراغ گوسفندان و شوق آنها زیباتر است ... و میروم سراغ زمین و منتظر مینشینم تا که گندمکها سر از خاک برآورند ... میفهمم زندگی هست و زیباست و خدا در همه جا هست و از آرامش من میخندد و میگوید تو هم مثل منی در دل هرکس نمیتوانی بنشینی چون ...



«آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یکنفردر آب دارد می سپارد جان...»این را نیما گفته و من فکر میکنم امروز منظورش رافهمیدم و تا به امروز گمان من و دیگران اشتباه بوده است . درد نیما درد صادق است هردو رنج میبردند یکی از خودخواهی آدمها و دیگری از نادانی و جهالت .امروز این موضوع را زمانی فهمیدم که باز یک نادان دیگر با حماقت و خودخواهی تمام محبتهای یک فرد را با لگدپرانی پاسخ داد و بقول معروف نمک خورد و نمکدان شکست... و بدتر اینکه وقتی نادانی نداند که نادان است و خودخواهی حماقت بارش اجازه ندهد که بفهمد نادان است ... و چه سخت است درک این موضوع و چه رنجهایی کشیدند نیما و صادق آنجا که می گفت: در زندگی رنجهایی است که مثل خوره روح آدم را میخورد و میتراشد ... و من اطمینان دارم که این رنجها مربوط به مشکلات و گرفتاریهای روزمره و عادی نبوده است و درد نادانی افرادی بود که تو را احاطه کرده و ره بجایی نداری... و شاید سازنده این مثل« که در شهر کوران باید چشمان خود را بست» هم این را فهمیده بود ...



           

میخواستم اول از خدا بگویم اما با خودم فکر کردم چه کاریه ، همه از خدا حرف میزنن و اصلا خدا که نیاز به معرفی نداره حالا ممکنه یه عده ای در مصادیقش نظرشون فرق داشته باشه اما به هر حال هر کس یه خدایی داره این چیزی نیست که من میگم این حرفیه که هر کسی میزنه . بگذریم من باید از خودم بگویم شاید ... خب اگر هر کس که روی دو پا راه میرود و یک سر دارد و دو گوش و دو چشم و ... و از همه مهمتر یک عقل و شعور به ظاهر برتر از سایر جانداران را بشود اسمش را گذاشت انسان پس من یک انسانم حالا شما میخواهی اسمشو بگذار آدم میخواهی بگذار بشر یا هر چیز دیگه . این تا اینجای کار ، از این به بعدش دست خود شماست اگر حرفهایی که میزنم به مذاقت خوش اومد هر چی دوست داشتی صدام کن اگر نه فعلا اجالتا یا عجالتا ما را هم جزو همان هفت هشت میلیارد ابناء بشر بحساب بیاورید همین . البته نمیخواهم زیاد معما درست کنم واستون اما چون دوست دارم بی هیچ ذهنیتی حرفهایم را خوانده و نظر بدهید از عناوین و القاب و انساب و این جور چیزها هیچ نگفتم چرا که اینها همه اکتسابی هستند و تنها کاری که خواهند کرد پیش داوری درست یا غلط خواهد بود پس درود و سلام بر همه شما امیدوارم که با ارائه نظراتتون بتوانیم در کنار هم باشیم حتی اگر شده برای پر کردن اوقات فراغتمون . یا حق...



           
پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:خدا, :: 14:0
ایرانی

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ساده مثل آب و آدرس mmmiran62.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 26614
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



دانلود آهنگ


 
 
 

طراحی سایت