ساز...
ساز ، ساز ، ساز ...زخمه ای که بر آن میزنی تا نوایش آرامت کند شاید . این روزها ساعات دلتنگی همه زیاد شده است . صدای شکستن دلها از بوق اتومبیلها سبقت گرفته و ... . دل من هم خیلی پر است انگار که گاه و بیگاه چشمانم را به گریه وا میدارد . دل ... این تپنده در سینه که گاهی میشکند و گاهی میشکاند عجیب است هیچکس حواسش بخودش نیست . با همه گرفتاریها اما آدمیان انگار دست از ایرادگیری همدیگر برنمیدارند و این ... .
روزی مجنون همچون همیشه در سودای لیلی با خود زمزمه ای میکرد و بی توجه به اطراف ، میرفت و انگار کسی را نمیدید . وارد مسجد شد . عابدی به نماز ایستاده بود . مجنون از روی سجاده عابد! گذشت . عابد بانگ برآورد که ای ... مگر کوری ...مگر نمی بینی با خدای خود راز و نیاز میکنم و نهیب زد که تو ارتباط من با خدایم را قطع کردی! مجنون متحیرانه برگشت گفت: من در اندیشه لیلی چنان از دنیا بریده بودم که ندیدم و ندانستم کجایم تو که در اندیشه خدای لیلی بودی چگونه شد که حواست ...!!!
بیایید بیش از دیگران حواسمان به خودمان باشد یاحق...
نظرات شما عزیزان:


.gif)
.gif)
پاسخ:مریم جان مرسی از بازدیدتون

پاسخ:نفیسه جان چراهاش رو بهتر از هر کسی خودمون میدونیم فقط گاهی وقتا نمیتونیم یا نمیدونیم چطور به زبون بیاریم