آی آدمها
«آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یکنفردر آب دارد می سپارد جان...»این را نیما گفته و من فکر میکنم امروز منظورش رافهمیدم و تا به امروز گمان من و دیگران اشتباه بوده است . درد نیما درد صادق است هردو رنج میبردند یکی از خودخواهی آدمها و دیگری از نادانی و جهالت .امروز این موضوع را زمانی فهمیدم که باز یک نادان دیگر با حماقت و خودخواهی تمام محبتهای یک فرد را با لگدپرانی پاسخ داد و بقول معروف نمک خورد و نمکدان شکست... و بدتر اینکه وقتی نادانی نداند که نادان است و خودخواهی حماقت بارش اجازه ندهد که بفهمد نادان است ... و چه سخت است درک این موضوع و چه رنجهایی کشیدند نیما و صادق آنجا که می گفت: در زندگی رنجهایی است که مثل خوره روح آدم را میخورد و میتراشد ... و من اطمینان دارم که این رنجها مربوط به مشکلات و گرفتاریهای روزمره و عادی نبوده است و درد نادانی افرادی بود که تو را احاطه کرده و ره بجایی نداری... و شاید سازنده این مثل« که در شهر کوران باید چشمان خود را بست» هم این را فهمیده بود ...
نظرات شما عزیزان:
انصافا خویلی قشنگ گفتی.